علی محمد امینیان
حسین
بسیجی
محصّل
1343/12/01
1361/03/02
خرمشهر
گلزار شهدای هلال بن علی (ع) آران
على محمّد سال 1343ش در آران و در خانوادهاى مذهبى و كارگر به دنيا آمد.كلاس دوم راهنمايى بود كه انقلاب اسلامى به رهبرى امامخمينى قدسسره به اوج رسيد و محمّد هم در مسير انقلاب و تظاهرات عليه رژيم شاهى قرار گرفت.
با آغاز تجاوز رژيم بعثى عراق به سرزمين مقدّس اسلامى ايران در سال 1359ش، روح حماسى و غيرت محمّد هم آرام نداشت و بر آن شد تا در دفاع از كشورش قدم بردارد، لذا با آن سن و سال پايينش (هفده سال) اوّلين بار در روز پنجشنبه 1360/8/15 از طريق بسيج قم عازم مناطق جنگى اهواز شد و پس از گذراندن يك دوره ى آموزش فشرده به منطقه ى كوت شيخ، در حوالى شهر خرمشهر،اعزام گشت و بيش از 2/5 ماه درساحل كارون و اروندرود از ميهن اسلامى دفاع كرد .براى دومين بار در تاريخ 1360/8/9 براى آزاد سازى شهربستان عازم منطقه ى جنگى سوسنگرد شد. خودروى آنها در جاده ى اهواز ـ انديمشك تصادف كرد و چند تن از دوستان او شهيد و مجروح شدند ولى محمّد در عمليّات شركت كرد و در آن عمليّات از ناحيه ى صورت مجروح شد. محمّد از تاريخ 61/1/8 باز هم داوطلبانه براى مرتبه ى سوم براى آزادسازى خرمشهر عازم منطقه شد و بعد سازماندهى در تيپ هفت ولىعصر(عج) سپاه در مرحله ى دوم عمليّات، كه از جاده ى آسفالت اهواز- خرمشهر تا مرزهاى شلمچه وسعت داشت، شركت نمود و با موفّقيّت دشمن را از سرزمين اسلامى به پشت مرزهاى بين المللى عقب راندند. صبح روز بعد 1361/2/18، در پاتك دشمن به مواضع رزمندگان اسلام، در جنگ و گريز جانانهاى شركت كرد و بعد از آن عمليّات، ديگر اثرى از محمّد پيدا نشد و مفقودالجسد ماند.
وحش شاد، يادش گرامى و راهش مستدام باد.
پسر خوشقدم خاطرات شهید علی محمد امینیان آرانی
موقع تولد علیمحمد، ما صاحب منزل شدیم و قدمش را بسیار خیر گرفتیم. پدرش، «خوشقدم» صدایش میکرد. یکبار پدرش میخواست بام مغازهاش را کاهگل کند. هیچ کارگری پیدا نکرد. یک دفعه دیدیم علیمحمد که برای اعزام رفته بود، برگشت. پدرش گفت: دیدی حق با من است، علیمحمد همیشه خوشقدم است. تا پایان کار آماده سازی سقف ماند و کمک کرد. فردای آن روز هم اعزام شد. انگار حکمت ماندنش این بود که پدرش را یاری کند.
به نقل از مادر شهید
****************
همه ی این پول، برای مادر
عضو تیم فوتبال فجر بود. کوهنوردی و پیاده روی هم میکرد. تابستان که میشد، یا در امور مغازه داری به پدر کمک میکرد، یا به خانۀ فامیل میرفت و قالیبافی میکرد. وقتی کمی بزرگتر شد، برای کارگری به کاشان رفت. غروب که میآمد، مزدش را تمام و کمال به من میداد. به او میگفتم: محمدجان! همۀ این پول را به من نده؛ خودت هم از آن استفاده کن! جواب میداد: شما پنجتا دختر داری مادر! باید برایشان جهیزیه بخری! من پول احتیاج ندارم.
به نقل از مادر شهید
****************
پابوسی امام رضا (ع)
روی دار قالی بودم که پدرشوهرم آمد و گفت: وسایلت را جمع کن برویم پابوس امام رضا(علیهالسلام). گفتم: من آمادگی اش را ندارم. علیمحمد گفت: بلند شود برو! اگر پول هم نداری، خودم برایت فراهم میکنم. بعد هم کمک کرد تا وسایلم را جمع کنم و مرا تا کنار ماشین همراهی کرد. وقتی برگشتم، دیدم در نبودم اتاقم را سفید کرده است. گوسفندی هم جلوی پایم ذبح کرد.
به نقل از خواهر شهید
****************
حلقههای دوستان
وقتی از جبهه میآمد، با دوستانش جلسه داشتند. همینکه برای پذیرایی از دوستانش، وارد اتاق میشدیم، حرفشان را قطع میکردند. دلشان نمیآمد خانوادهها از سختی های جبهه آگاه شوند. همیشه در مرخصیها، از بچه های محل میپرسیدند در مدت نبودشان، چه اتفاقهایی افتاده است تا اگر کاری از دستشان برآمد انجام دهند یا اگر لازم باشد با کارهای فرهنگی، کمبودها را جبران کنند.
به نقل از مادر شهید
****************
تفسیر ثروتمند
علیمحمد همیشه میگفت: آنهایی که به جبهه میآیند، هرچند اکثراً از خانوادههای مستضعف اند، اما واقعاً ثروتمند هستند. آنها کولهبار خود را برای سفر آخرت سنگین میکنند.
زمانی که علیمحمد شهید شد، من و تعدادی از دوستانم راهی جبهه ها شدیم. جبهه رفتن ما به خاطر عشق و علاقهای بود که او و دوستان شهیدش در وجود ما ایجاد کرده بودند.
به نقل از برادر شهید
****************
وصیت شهید
شوهرم برای کار به آبادان رفت و آمد داشت. در نبود او، علیمحمد از بچه هایم مواظبت میکرد و جمعه ها آنها را حمام میبرد. همیشه میگفت: اگر میخواهی بچههایت نماز بخوانند، آنها را تشویق کن و هرگز سرشان فریاد نزن!
بعد از عملیات آخری که علیمحمد رفت، هیچ خبری از او نداشتیم. از دوستانش سؤال کردیم. گفتند: بیست روز است در جستجویش بودیم و خجالت میکشیدیم به شهر برگردیم. محمدتان نیست! هر چه خواستیم ضجه بزنیم، مادر اجازه نداد. گفت: وصیت علیمحمد است که گریه نکنید تا دشمن خوشحال نشود.
به نقل از خواهر شهید
****************
آرامش پس از رویا
در فراق علیمحمد خیلی بیتابی میکردم. به زیارت حضرت محمدهلال(علیهالسلام) میرفتم و دائم گریه و دعا میکردم. تا اینکه او را در عالم خواب دیدم. نشسته بود کنار سماور و چای میخورد. شروع کرد به خواندن سوره والعصر. آنجا بود که خدا به من آرامش داد.
به نقل از خواهر شهید برگرفته از کتاب بچه های کنار گلزار کانون فرهنگی امام زمان عباس آباد آران
بسم اللّه الرحمن الرحیم
به نام خداوند بخشنده مهربان
درود فراوان به رهبر انقلاب اسلامي ايران و با درود به شهيدان اسلام از هابيل تا ابراهيم و از ابراهيم تا امام حسين(ع) تا كربلاهاي غرب و جنوب ايران سخن خويش را آغاز مينمايم:
پس از عرض سلام: خدمت پدر و مادر بسيار عزيزم اميدوارم هميشه در راه خداوند مهربان گام برداريد و از او ميخواهم كه بر من نيز ثوابي از ثواب شهيدان عطا بفرمايد:
وصيتنامه برادر امينيان
يريدون ليطفعوا نورالله بافواههم و الله متم نوره و لو كره الكافرون
درود و صلوات خدا بر تو اي سرور و مولا و حبيب من اي رسولالله(ص) و تو اي راهنما و مشعل راه ما:
ما به نداي فرزند گراميت امام حسين(ع) كه ميگفت هل من ناصر ينصرني لبيك گفتم و دعوت او را اجابت كرديم و در همان راهي كه او پيموده ميرويم و راه او را ادامه ميدهيم و الگو و اسوه ما در اين راه آيتالله صدر است.
اما خانوادهام اكنون كه اين وصيتنامه را مينويسم تصميم گرفتهام كه در راهي قدم بگذارم كه بهترين برگزيدگان خدا پيمودهاند و در ضمن براي من گريه و بيتابي نكنيد براي كسي بايد گريه كه كرد كه به اين دنيا دلبستگي پيدا كردهاند و دنيا آنها را به خود جذب كرده است من از آنها نيستم كه برايم گريه كنيد از اين دنيا ميگذرم و چيزي را با خود نميبرم و بر رحمت خدا – خدا را سپاس ميگويم و تشكر ميكنم از نعمتهاي بيحد و حدودي كه خدا بر من ارزاني داشته چنانچه به ديگران – از بندگان خود عنايت فرموده پس نبايد ما نعمتهاي خدا را فراموش كرده و انكار كنيم.
چند سخن با پدر گرانقدرم: پدر عزيزم شما براي من خيلي زحمت كشيدي و بارها و بارها از خود كه گذاشتيد و به من افزوديد چه از نظر معنوي چه مادي البته براي تمام اعضاي خانواده اينطور بود ولي خدا مرا ببخشد كه چقدر از شما نافرماني كردم و شما را از خودم رنجاندم اميدوارم كه مرا حلال كنيد اگر چه شايد دير شده باشد.
پدرجان بعد از اين جسارتها از شما خواهشي دارم و آن اين است كه اگر تا به حال كمي هم به فكر دنيا بودهايد كه انشاءالله نبودهايد اصلاً به فكر آن نباشيد زيرا دنيا زود تمام ميشود و آنچه كه باقي و ماندني است آخرت است اميدوارم از من نرنجيد. اما وصيت بعدي با مادرم است: مادرجان شما هم مانند پدرم حق بزرگي بر گردنم داريد حقي كه با حرف نميتوان بيان كرد. ولي مادر من شما را خيلي زحمت دادم خواهشي كه از شما دارم اين است كه اول مرا حلال كن و دوماً اينكه راضي نيستم براي من گريه كنيد همانطور كه در اول وصيتم گفتم ديگر اينكه سوره (والعصر) را با معناي آن بخوانيد تا صبرتان زياد شود اگرچه مرگ من نبايد اصلاَ شما را ناراحت كند و بلكه بايد خوشحالتان هم بكند البته اگر من بين شهدا جا داشته باشم پس فقط برايم دعا كنيد كه خداوند مرا جزء شهدا قرار دهد.
پدر و مادر عزيزم، من اين را مايه ننگ ميدانستم كه چندين سال از پيروزي انقلاب ميگذرد و خانواده ما هنوز شهيد نداده است و سرشكسته و سرافكنده است و اين سند حمايت سرخ از انقلاب اسلامي را امضا نكرده است خدا را شكر كه به من شهادت نصيب كرد تا شما خجل نباشيد و هميشه در پيشگاه خدا سربلند باشيد.
در ضمن اي مادر عزيزم، اي مادر مهربانم دلم ميخواهد كه اگر جنازه به دست شما نرسيد و پيدا نشد هر وقت خواستي فاتحه بخواني بروي در بهشت زهرا و بر شهداي بزرگ همچون بهشتي، رجايي، باهنر و 72 شهيد و بزرگاني چون طالقاني فاتحه بخوان آنگاه بر جوانان شهيد چون همه آنها پسر تو مادر انقلابي هستند و تو مادر همه همه آن شهيدان.