علی اصغر عمونوروزی آرانی
صفرخان
بسیجی
کارگر
1343/05/01
1362/08/01
مریوان
گلزار شهدای هلال بن علی (ع) آران
علي اصغر اول مرداد 1343 در آران متولد شد؛ در خانواده اي مذهبي و كشاورز پرورش يافت. از همان اوان كودكي علاقة وافري به اسلام و مراسم مذهبي داشت و سعي مي كرد نمازش را با جماعت و در مسجد به پا دارد و در مجالس عزاداري ائمة اطهار(عليه السلام) فعالانه حضور پيدا مي كرد.
علي اصغر در شش سالگي وارد مدرسه شد و دوران ابتدايي را با موفّقيّت به پايان رساند، ولي به علت فقر و تنگدستي كه بر خانواده حاكم بود مجبور شد درس را رها و به پدرش در كشاورزي كمك كند.
در اوج گيري انقلاب اسلامي او نيز در صحنة فعاليتها عليه رژيم شاه شركت مي كرد و انزجار خود را عليه رژيم پهلوي ابراز مينمود.
با آغاز جنگ تحميلي رژيم بعثي عراق عليه ايران در بسيج ثبت نام كرد و پس از گذراندن دوره هاي آموزش نظامي و عقيدتي، يك بسيجي به تمام معنا و آماده مبارزه عليه دشمنان اسلام شد و به جبهة نور اعزام گرديد و مدتي را در ستاد عملياتي غرب كشور به فعاليت پرداخت و پس از مدتي در عمليات والفجر يك شركت كرد و در كار مهمات رساني به جبهه هاي كردستان فعاليت چشمگيري داشت. براي سومين بار در عمليات والفجر 4 شركت كرد كه در اين عمليات در محور مريوان به درجة رفيع شهادت نايل آمد. روحش شاد و راهش مستدام و پر رهرو باد
وصیتنامه شهید علیاصغر عمونوروزی
اشهد ان لا اله الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمداً و عبده و رسوله
شکر خدای را که توفیق یافتم در راه مبارزة حق علیه باطل شرکت کنم و آنچه را دارم در طبق اخلاص نهاده تقدیم ایزد منان نمایم و آنچه حسین(ع) و یارانش و تمام رزمندگان صدر اسلام پروانهوار دور آن میگشتند من هم آن را باز یابم یعنی شهادت.
آیا کسی به خود اجازه میدهدکه با چشم خود ببیند که جنایتکاران و متجاوزان دست به سوی اسلامش، شرف و کشورش دراز کرده و قصد نابودی آنرا داشته باشند سکوت اختیار کند، من اکنون میروم که با خدایم ملاقات کنم میروم آتشی را که در درونم مشتعل گشته خاموش نمایم. من هم اکنون ؟؟ به سوی سنگر خالی همرزمم، به سوی لانة باصفای جبهة جنگ پرواز میکنم که دشمن بداند هیچ موقع سنگر خالی نمیماند. اما باید از رهبرم، امامم، حجت عصرم، خمینی بتشکن قدردانی کنم که مرا از سیاهچالها و گردابهای روزگار که به سوی پرتگاهی روانه بودم نجات دادم و هادی و رهنمایم شد.
و تو ای همرزمم و دوستم خود بهتر از من میدانی که این انقلاب به چه نحوهای به پیروزی رسید، با کشته شدن علیاکبرها و علیاصغرها... و حبیب بن مظاهرها نکند خدای ناکرده بیتفاوت بنشینی و دنیا را بر آخرت ترجیح بدهی، هیچ حزن و اندوهی به خود راه نده که ما پیروزیم.
و اما ای پدرم، ؟؟ نمیتوانم زحمات طاقتفرسای تو را که با دستهای پینهبستهات زحمت کشیدی و مرا بزرگ کردی برای حفظ اسلام جبران کنم. پدرجان من از راه دور و از سنگر آغشته به خون جوانان برومند دست پینهبستهات را میبوسم که پیامبر بر این دستان بوسه زد.
و اما ای مادرم، مادرم نکند در مرگم بیتابی کنی و جامه بدری و تا آخر عمر خود را در آتش ناراحتی بسوزانی که مورد طعن دشمن قرار خواهی گرفت. مادرجان اگر مرا ندیدی حلالم کن که خود بهتر میدانی که من از اوایل اوج گرفتن انقلاب میخواستم در تمامی موارد سهمی داشته باشم. مادرم بعد از من مرگ من اشک مریز و به خواهرانم بگو در سوگ من اشک نریزند زیرا امام بزرگوارمان در سوگ فرزندش اشک نریخت چون میدانست که رضای خدا در این امر میباشد.
مادرجان مرگ من در راه اسلام و قرآن شاید جوششی در جوانان به وجود آورد البته نه تنها شهادت من بلکه تمامی شهیدانی که در راه اهداف مقدس اسلام کشته شدهاند. مادرم، تو نیز خوشحال باش که فرزند در راه اسلام از دست میدهی در جهان آخرت، بانوی صدر اسلام فاطمةزهرا(س) از تو گله ندارد.
و اما پیامم به برادرانم بعد از شهادت من اسلحة خونین مرا برگیرید و نگذارید که سنگرم خالی بماند و به دشمنان اسلام بفهمانید که هر اسلحهای که بر زمین میافتد، برادر دیگری آن را برمیدارد و بر علیه شما تجاوزگران میجنگد.
و اما ای خواهران عزیزم، زینبوار راه من را ادامه دهید و حجاب خود را حفظ کنید که کوبندهتر از خون من است و دشمن از سیاهی چادر شما میترسد. خواهرانم، از شما میخواهم که امام عزیز را تنها نگذارید و سنگر مساجد و میعادگاه پرشکوه نماز دشمنشکن، نمازجمعه را هرچه باشکوهتر برگزار کنید و دعای کمیل، توسل، ندبه، عاشورا را همیشه بخوانید که این دعاهاست که پیروزی برای ما میآفریند و در پایان طول عمر امام عزیز را از خداوند قادر و متعال خواستاریم.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی حتی کنار مهدی خمینی را نگهدار.
من الله توفیق
فرزند حقیر شما علیاصغر نوروزی
29/ 08 /1362