ابوالفضل زینلی بیدگلی
محمود
بسیجی
طلبه روحانی
1346/01/01
1365/12/12
شلمچه
گلزارشهدای امامزاده هادی (ع) بیدگل
ای کاش حضرت معشوق از عاشقان درگه ش طلب جان میکرد تا دلدادگان حقیقی از مدعیان دروغین شناخته شوند. سخن در وصف آلالهای سرخ از تبار فداییان قافله سالار عشق است که ملکوتیان دو عالم را مبهوت خویش نمود.
دستان تقدیر الهی در اولین روز فصل سبز آفرینش در سال 46 رقم خورد و «بیدگل» را غرق در سرور و شادمانی کرد. طلبۀ شهید ابوالفضل زینعلی در میان هجوم دود اسپند و عطر دل انگیز صلوات، چشم به جهان هستی گشود و گوش جانش به زمزمۀ عرفانی اذان و اقامه منور گشت.
دوران شیرین کودکی را در دامان پر مهر مادر طی کرد و راهی دبستان «کاشانچی» سابق و سپس مدرسۀ راهنمایی شد و با سپری کردن این دوران، مقطع دبیرستان را آغاز نمود.
آری، جذبۀ دلربای ساقی میکدۀ علوم ناب محمدی(ص)، ابوالفضل را حجره نشین حوزۀ علمیۀ «آیت الله یثربی» کرد و در دل خطاب به مولایش چنین میسرود:
به غباری که زکویت در رخم مانده قسم هر که خاک تو نشد، عزت و جاهش ندهند
ایشان، با کسب علم و معنویت و تهذیب نفس، در میان خانواده و اطرافیان، شخصیت والایی پیدا کرده و اهل مناجات و نماز اول وقت و احترام به پدر و مادر بود. در برگزاری مراسم مذهبی در مساجد و هیأتها نقش بسزایی داشت و به خانوادۀ شهدا سرکشی میکرد.
بعد از سه سال خوشه چینی از خرمن علوم اهل بیت (ع)، برای لبیک گفتن به فرمان آفتاب عالم تاب انقلاب و مشق علمی اندوخته های خویش، راهی جبهه های سراسر نور شد و با حضور در عملیاتهای مختلف از جمله کربلای پنج و شش رنگ و بوی الهی و چشم انتظاری یوسف فاطمه (ع) به خود گرفته بود.
در عملیات کربلای شش رزمی نمایان کرد و سرانجام در همین عملیات قرعۀ وصال یار به نامش رقم خورد و کبوتر جانش تا بینهایت پرواز کرد.
پیکر مطهرش سیزده سال در سرزمین خونین شلمچه، میهمان ملائک بود و سپس به سوی خانواده رجعـت کـرد و پس از تشییع باشکوهی در جوار «امامزاده هادی (ع)» بیـدگل به خاک سپرده شد.
روحش شاد و راهش مستدام و پر رهرو باد
بسم الله الرحمن الرحیم
و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله
امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون
(آل عمران/ 169)
گمان مبرید کسانی که در راه خدا کشته شدهاند مردگانند، بلکه زندهاند و نزد پروردگار روزی میخورند.
با سلام و درود به پیشگاه منجی عالم بشریت و نابودکنندۀ ظلم جهانی از روی زمین، امام زمان(عج) و نایب بر حقش امامخمینی و با درود و سلام به خانوادههای شهدا و ملت شهیدپرور وصيتنامۀ خود را آغاز میکنم:
وصیتم را با آیۀ قرآن شروع کردم، زیرا برای قرآن و حفظ آن میجنگیم. ما برای نماز و دین اسلام میجنگیم. خداوند در این آیه شریفه میفرماید:
آنهایی که در راه خدا کشته میشوند نمردهاند بلکه زندهاند و نزد من روزی میخورند. و کشته شدن در جنگ، شهادت در راه خداست.
ما عاشقان حسین(ع) نباید جبههها را خالی نگه داریم، بلکه باید به جبهه رفته، کفر جهانی را از روی زمین ریشهکن کرد. امروز روزی است که باید به پیام اماممان لبیک گفته و بگوییم: اماما! ما اهل کوفه نیستیم که امام حسین(ع) را تنها گذاشتند [و او را رها کردند] اماما! ما تا آخرین قطرۀ خون، گوش به رهنمودهای شما میباشیم و تا آخرین نفس در راه خدا میجنگیم.
امروز روزی است که ما نباید جبههها را خالی بگذاریم. باید پیر و جوان امروزه به جبهه بروند که فتح و ظفر از آن لشکر خداست و ما باید بجنگیم تا قدس عزیز را آزاد کنیم و اسرائیل خونآشام را به خاک و خون بکشیم.
اما چند وصیتی به ملت شهیدپرور: مردم شهیدپرور! تا میتوانید به رهنمودهای امام گوش فرا دهید و مانند اهل کوفه نباشید که امام حسین(ع) را تنها گذاشتند، پس امام را تنها نگذارید که نور چشم ما، امام است و برای طول عمر امام دعا کنید که مبادا خدای ناکرده زبانم لال، امام از میان ما برود. اگر امام خدای ناکرده نبود ما هم نبودیم.
اما چند وصیتی به پدر و مادرم: پدر و مادر مهربان و عزیزم! سلام علیکم، پدر و مادرم! مبادا از نبودن من بهسر و سینه بزنید و مبادا گریه کنید و اگر خواستید گریه کنید برای امام حسین(ع) و فرزندان امام حسین(ع) و برای فاطمۀ زهرا(س) گریه کنید. و بعد از شهادتم لباس سیاه به تن نکنید زیرا من به دیدار خدا رفتهام.
اما وصیتم به خواهرانم: خواهرانم! مبادا بعد از شهادتم ناراحت شوید و مبادا بعد از شهادتم گریه کنید و لباس سیاه بپوشید. شما باید مانند حضرت زینب(س) در جامعه زندگی کنید و با مصیبتها مبارزه کنید و اگر خواستید گریه کنید برای زینب(س) و فاطمۀ زهرا(س) گریه کنید و اگر در طول زندگی بدی از من دیدهاید مرا حلال کنید. انشاءالله خداوند گناهان همۀ ما را ببخشد.
اما وصیتم به برادرم: برادر عزیز و مهربانم! اگرچه من شهید شدهام اما من زندهام و شما ناراحت نباشید، بعد از شهادتم در خانه، به پدر و مادر دلداری بده هرچند که احتیاج به دلداری ندارند و اگر بدی از من دیدهاید حلال کنید.
اما وصیتم به آشنایان و دوستانم: دوستانم! به جبهه بروید و جبههها را پر کنید، که مرگ صدام نزدیک است و تا زندهاید دنبالهرویِ رهنمودهای امام باشید، خدای نکرده امام را تنها نگذارید، و در پایان اگر بدی از من دیدهاید دیگر حلال کنید و ببخشید.
در پایان، طول عمر امام را از خداوند متعال خواهانم و امیدوارم که به زودی زود، رزمندگان به فتح و پیروزی برسند و راه بسته شدۀ کربلا را باز کنند.
دیگر عرضی ندارم، ضمناً استادان عزیزم باید مرا ببخشید و شما برای ما خیلی زحمت کشیدهاید و اگر بدی از من دیدهاید مرا حلال کنید.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی(عج) خمینی را نگهدار.
از عمر ما بکاه و بر عمر او بیفزای
ابوالفضل زینعلی
19/ 11/ 65
یکشنبه ساعت چهار بعدازظهر
در ضمن محل دفن من کنار قبر شهید و طلبۀ عزیز محمد حاجیزاده باشد.