حسین خندان پور آرانی
حسن
بسیجی
1341/06/01
1362/12/03
طلائیه
گلزار شهدای هلال بن علی (ع) آران
حسین خندانپور آراني در یکم شهریورماه 1341 در یکی از محلههای مذهبی آران به دنیا آمد. وضعیت کشاورزی و دامداری خانواده، دوران كودكي حسین را با سختی بیشتری همراه كرد. شهید خندانپور به خاطر بیماری خاصی که داشت از ادامه ی تحصیل بازماند و نتوانست بیشتر از سوّم راهنمایی به تحصيل ادامه دهد. بهطوری که وادار شد تا در کارخانه، مشغول به کار شود.
حسین قبل از 10 سالگي، مقید به شرکت در نماز جماعت و شرکت در مراسم مذهبی بود. او رعایت حجاب اسلامی را از اهم واجبات ميدانست و حساسیّت خاصی بر این موضوع داشت. در عين حال خیلی باگذشت بود و اگر پولي داشت با آن چيزي میخرید و بین افراد تقسیم میکرد.
حسين، دوران جوانیاش را سپري ميكرد که انقلاب اسلامی ایران، ندای آزادیخواهی خویش را به گوش جهانیان رساند و حسین را نیز با این حرکت الهی همراه كرد. او مرتب در راهپیماییها شرکت ميكرد و در پخش اطلاعیههای امام نقش مهمی داشت و تا پاسی از شب جهت نوشتن شعارهای انقلابی و نصب عکس امام بر در و ديوار شهر بیدار میماند. در آن زمان، حسین جوانان محله را جمع میکرد و با تکرار شعارها، آنها را به سمت محلههای دیگر حرکت میداد.
وقتي جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آغاز شد، حسین که شاهد جنایات رژیم صدام و از طرفی شاهد عروج هر روزه ی دوستان خود بود، توان ماندن در شهر را نداشت. مادرش خاطره روز اعزام حسین را این گونه بیان می کند:
روزی در بستر بیماری بودم که حسین آمد کنار من و گفت: مادر، من میخواهم بروم جبهه، به بابا بگو که این برگه را امضاء کند. پدرش خيلي راضي نبود كه ایشان را به جبهه بفرستد چون حسین در کشاورزی و دامداری کمکحالش بود. وقتي پدرش برگه را امضاء نکرد، دوباره پیش من آمد و گفت: به بابا بگو اگر امضاء نکند انگشت پای راستم را به جای بابا مهر میزنم و میروم. وقتي پدرش اشتياق حسين را ديد راضي شد و برگه را امضاء کرد و او در تاریخ 61/2/7 برای اوّلین بار به جبهه رفت. وقتي ميخواست برود، فامیل را جمع کرد. از آن ها پذیرایی كرد و حلالیت طلبید و از آنها خواست که دعا کنند خدا او را ببخشد.
پس از سه ماه كه حسین از جبهه برگشت، با اصرار خانواده و دوستان، تشکیل خانواده داد، اما این كار نیز نتوانست او را پایبند کند. حسین پس از ازدواج يك سال در شهر ماند و به جبهه نرفت. بعد از يك سال، از يك طرف او در آستانه ی پدر شدن بود و از طرفی لشكریان اسلام در حال آماده شدن برای عملیّاتی بزرگ. آنجا که باید فرمان خدا را گردن نهاد، هیچ چیز مانع انجام وظیفه ی مردان خدا نمیشود. بنابراين، هرچه خواهران و برادرانش اصرار کردند که بماند تا فرزندش متولّد شود، قبول نکرد و در جواب گفت: فرزندم هم خدایی دارد.
حسين بالاخره در تاریخ 62/11/12 دوباره عازم جبهه شد. عملیات بزرگ خیبر در منطقه ی طلائیه شروع شد و حسین در همراهي با خیل سپاهیان اسلام، به قلب دشمن زد. آن شب، مصادف بود با شب تولد فرزندش، امّا تقدیر چنین بود که صبح ولادت فرزند با شام شهادت پدر، همزمان شود. حسین در تاریخ 62/12/3 به شهادت رسید و جان سوزتر اين كه در تاریخ 69/2/18 یعنی حدود هشت سال بعد، جنازه پدر را برای دخترش آوردند.