اسداله جریده ای بیدگلی
علی اکبر
بسیجی
1349/03/01
1366/12/25
حلبچه
گلزارشهدای امامزاده هادی (ع) بیدگل
اسدا… جریده ای بیدگلی مورخه 1349 در يك خانواده پاك و متدين و مذهبي در بيدگل چشم بجهان گشود، تولد اسدا… در لبخند رضايت بخش برلبان پدر و مادر ايشان نقش بست نامش را بهنام مولاي متقيان علي(عليه السلام) اسدا… نهادند. باميد آنكه انشاا… اسدا… پيرو راه علي(عليه السلام) و دوستدار او باشد. اسدا… در خانواده اي رشد مينمود كه نيكي هاي زندگي و خوب زيستن را از پدر كه عشق به حسين(عليه السلام) بر سر داشت مي آموخت و مادري كه او را با شير پاك خود و محبت سالار شهيدان حسين ابن علي(عليه السلام) را در دامان پر مهرش مي پروراند. آري اسدا… چنين رشد نمود. اسدا… از همان اوان كودكي ثابت نمود كه يكي از عاشقان مخلص امام حسين(عليه السلام) است و هميشه در ايام سوگواري و محرم به مراسم عزاداري مي رفت و به ياد صحراي خونين كربلا و به ياد مولايش حسين ابن علي(عليه السلام) گريه مي كرد و سينه مي زد و حقاً كه حسيني بود و حسيني زيست و حسيني به سوي معبودش شتافت، اسدا… در سن شش سالگي در مدرسه شهيد جندقيان ثبت نام نمود و براي كسب علم وارد مدرسه شد او فردي هوشيار و با استعداد بود آنگونه كه نه تنها در درس خواندن بلكه در آنجام امور زندگي نيز مورد تحسين و تمجيد ديگران قرار مي گرفت، اسدا… پس از موفقيت در كلاسهاي اوّل و دوّم و كلاس سوم ابتدايي بود كه با دوستانش به صفوف راهپيمايان پيوست و در تظاهرات انقلاب شركت نمود اسدا… با فرياد الله اكبر خود بر عليه رژيم طاغوت به مبارزه پرداخت، و در هر ساعت و زمان خود را آماده مي كرد. و در تظاهرات شهر شركت مي نمود. او همواره با پخش اعلاميه امام عزيز انقـلاب را بـه گـوش همـه ميرساند. او فردي متين و استوار و در برخورد با ديگران بسيار مؤدب و با وقار بود، آنگونه كه همه دوستانش در جبهه از رفتار و اخلاق نيكوي او سخن مي گفتند. بعد از پيروي انقلاب بنابه وظيفه شرعي و گوش دادن به فرمان امام عزيزش به عنوان يك بسيجي در پايگاه فاطميه بيدگل ثبت نام كرد و شبها را تا صبح بيدار مي ماند و براي حفظ انقلاب و تداوم آن به نگهباني مشغول مي شد و امّا به مشكلات فراوان تا كلاس دوّم راهنمايي ادامه تحصيل داد و بعد از آن به كار كردن در خانه و بيرون از منزل مشغول شد. در سال 1364 اسدا… بر اثر تصادف از ناحيه سر مجروع گشت و سيزده روز در بيمارستان به حالت اغمأ بسر برد كه با توسل به امام زمان(عج) اسدا… شفا يافت و در آخر پس از سپري شدن اين همه مشكلات وكسب اجازه از پدر و مادر براي ثبت نام و اعزام به جبهه خود را آماده كرد نامبرده مورخه 1366/1/11 همراه با سپاهيان حضرت محمد(ص) به پادگان آموزشي عزيمت نمود پس از اتمام دوره آموزش به جبهه هاي حق عليه باطل اعزام گشت. اسدا… فردي مظلوم و كم حرف بود امّا گاهي چند كلمه اي سخن مي گفت كه با كوتاهي سخنش انسان را به خود مي آورد همانگونه كه خود گفته بود من تنها در يك عمليات شركت خواهم كرد وقتي به مرخصي آمد جريان خوابش را كه در خط مقدم جبهه بعد از دعاي كميل ديده بود را براي مادرش تعريف كرد در خواب براي آنجام كاري به اصفهان رفته بودم و گويا مي خواستم كارتي را در پادگان امام حسين(عليه السلام) امضا كنم در خيابانـي راه مي رفتم كه اطراف آن را درختاني احاطه كرده بود به باغ وارد شدم سيد بزرگواري را كه در گوشه اي نشسته بود و با دست اشاره كرد جلو بيا رفتم گفت بفرمائيد ميوه ميل كنيد. من از شدت شرم دست به پيشانيم گذاردم و گفتم متشكرم، آن سيد بزرگوار گفت براي چه به اصفهان آمده اي، گفتم مي خواهم كارتم را امضاء كنم و به جبهه بروم آن سيد بزرگوار گفت كارت تو امضاء شده است. كارت را از جيبم بيرون آوردم ديدم مهر سبز رنگي بر پاي آن كارت زده شده است. آري اسدا… به آرزوي ديرينه خود ميرسد تا اين كه در تاريخ 1366/12/25 در عمليات پيروزمند والفجر 10 در دو كيلومتري شهر جلبچه در عمق خاك عراق به ديدار مولايش و مهماني معبودش مي شتابد و شهيد مي شود. شهد شيرين شهادت گوارايش باد.
روحش شاد و راهش مستدام و پر رهرو باد
بسم الله الرحمن الرحیم
بهنام خداوند بخشند مهربان
و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون
گمان مبرید آنانکه در راه خدا کشته شوند مردهاند بلکه آنها زندهاند و نزد خداوند روزی میخورند.
الهی هرچه هستم از تو هستم
به پیش عفو تو شرمنده هستم
الهی مرانم از درگه خویش
چون من آن بنده سوزنده هستم
سرخوان تو یک عمری نشستم
نمک خوردم نمکدان را شکستم
با درود بیکران و سلام بیپایان به تمام شهدای اسلام از صدر اسلام تا بهحال که در نوارهای مرزی ایران زمین میجنگند و با منافقان و کافران صدامی میجنگند آن شهدایی که با خون خود درخت اسلام را آبیاری و تغذیه میکنند و جامعه را نشاطی دیگر میبخشند امیدوارم که این آبیاری تا آخر زمان ادامه داشته باشد.
بارالهی خودت نصرت بده رزمندگان اسلام را تا به پیروزی کامل برسند و در صحن و سرای کربلای قدم زنند و نیایش کنند انشاءالله و اینکه چند کلمه به عنوان وصيتنامه مینویسم برحسب وظیفه و گرنه من خیلی کوچکتر از آن هستم که برای شما ملت مبارز و شهیدپرور بگویم ملت مبارزهمانطورکه تا بهحال شما مثل شیشه بودید که هرچه شما را بکوبانند شما تیزتر و برندهتر میشوید و باشید امیدارم که جبههها را خالی نگذارید و پشت جبههها را هم پر نگاه دارید و شما ای دوستان من از همه شما معذرتخواهی میکنم که اگر یک موقع باعث ناراحتی شما شدم امیدوارم که مرا ببخشید و شما پسرعموها و عمویم شما هم امیدوارم راه شهدا را ادامه دهید و نگذارید که یک موقع دشمن سوءاستفاده کند همیشه در صحنه باشید و اگر مرا هفتاد بار مرا بکشند و دوباره زنده کنند و با فجیعترین آزار مرا شکنجه کنند و بکشند برای پایدار ماندن اسلام حاضرم و شما ای ترکش خمپارهها و گلولههای آتش بیایید و تن مرا در برگیرید ولیکن ما ایستادهایم و استوار قامت هستیم و تنها صحبت برای خانواده محترم خودم شما هم استوار باشید و هیچگونه ناراحتی نداشته باشید زیرا از ناراحتی شما دشمن خوشحال میشود و سعی کنید اگر گریه کردید برای شهدای کربلا گریه کنید برای آن طفل 6ماه امام حسین و آن قاسم نوجوان و اینکه همیشه دعا کنید پرچم اسلام بر تمام قلههای جهان به اهتزار درآید انشاءالله و شما برادرانم شما را به تقوا، تقوا، تقوا را نصبالعین خود قرار دهید و هدفتان را فقط برای رضای خدا توجه دهید و شما ای خواهرانم حجاب را، حجاب را، حجاب را در خودتان حفظ کنید و با حجاب خوب مشتی محکم بر دهان آمریکا و منافقان بزنید و آخرین پیام و وصیت برای تو ای مادر مهربانم تو دوست داشتی که مرا داماد کنی چون 19 سال زحمت کشیدید که مرا داماد کنید ولیکن بنا برحسب وظیفه باید من سفر کنم و بدآنکه این شهادت ارزشش کمتر و شیرینی این کمتر از دامادی نیست. امیدوارم که مرا حلال کنید و از کل دوستان و فامیلها عذرخواهی و همچنین از بیدگلیها و همشهریها که اگر یک موقع ناراحتشان کردم معذرت میخواهم حلالیت میطلبم و پدرم شما هم ناراحت نباشید و همیشه دعا کنید راه بسته شده کربلا باز شود و از آنجا برای من 2 رکعت نماز بخوانید انشاءالله مبلغ 1000تومان برای من بدهید که اگر یک موقع کسی پول خواسته و یادم رفته بدهم هرکس پول از من خواست به او بدهید.
خداحافظ تا ابد