جواد پیرمردآرانی (حق جو)
محمدعلی
بسیجی
کارگر
1346/01/01
1361/08/16
عین خوش
گلزار شهدای هلال بن علی (ع) آران
جواد در سال 1346/1/1 در یک خانوادۀ مذهبی و کم بضاعت در یکی از محله های آران به دنیا آمد.
دوران طفولیت در دامان پر مهر و محبت خانوادهاش با تربیت اسلامی پرورش یافت و در سن 6 سالگی وارد مدرسه شد.
جواد با آلام روزگار و سختی دوران در کودکی آشنا شد. و شاهد بر این گفتار دست پینه بستهاش بود که در کشاورزی به پدرش کمک میکرد. در حرارت تابستان در منطقۀ کویری آران برای تأمین معاش خانواده و خرید کتاب و لوازم التحریر برای خودش به کارگری میرفت و این امر با رشد جسمی و فکری او به سرعت شدت پیدا کرد.
با تمام گرفتاریها و مشکلات دست و پا گیر زندگی، هیچ گاه از شركت در مجالس مذهبي غافل نمیشد و همراه پدرش در جلسات ديني شرکت میکرد. زمینۀ فکری آماده و مستعد سبب گردید که با آغاز انقلاب، او نیز در موج توفنده و خروشان امت اسلامی وارد شود و با همکاری دیگر برادران و دوستانش برای پخش اعلامیه علیه رژیم منحوس پهلوی قیام کند. با پیروزی انقلاب اسلامی مجدداً وارد مدرسۀ راهنمایی شد و به عنوان یک دانش آموز متعهد در سنگر مدرسه ادامه تحصیل داد. با تأسیس کتابخانه در محل، جواد نيز برای مطالعه شرکت میکرد و برای تعلیم قرآن و احکام و مسائل سیاسی در جلسات مذهبی حاضر میشد. او معتقد بود که کودکان و نوجوانان را ما باید به جلسات مذهبی سوق دهیم و به همین منظور در جلساتی که از طرف کتابخانه در هر هفته تشکیل میشود به عنوان همکاری با بچهها و برای تشویق آنها جایزهای در نظر میگرفتند. از جمله کارهای ایشان اردوی خودسازی بود که صبح جمعهها برادران را جمع میکرد و به کوهنوردی و صحرا میرفتند. او جوانی مخلص و با ایمان و عاشقی پاکباخته و فداکار بود، شور و شوق بی حدش در به انجام رساندن آنچه بر عهدهاش محول میشد، خود حاکی از شناختی بود که از الله داشت.
قلب پر عطوفت و رفتار و گفتار مهر آمیزش جای او را در میان خانوادهاش، خواهران و برادران کوچکترش باز کرد. با تشکیل بسیج در منطقه آران و بيدگل او هم در اين درياي بيكران شركت كرد مراجعه و آموزش نظامی دید.شبها در بسیج و پایگاه محله نگهبانی میداد.
در زمانی که امام رفتن به جبهه را واجب کفایی اعلام کرد، سنگر مدرسه را رها کرد و با عشقی که به یاری رزمندگان اسلام داشت و در چهرهاش شهادت نمایان بود به بسیج سپاه مراجعه و ثبت نـام کـرد. در اوایل تابستان آن سال برای آموزش به اصفهان رفت و پس از آموزش نظامی راهی جبهه شد و بالاخره پس از ماندن قریب به پنج ماه در جبهه، در عملیات ظفرمند محرم در جبهۀ مرزی عین خوش – دهلران هدف ترکش خمپاره قرار گرفت و روح پاک و بی آلایشش در کمال خلوص به سوی خدای خود پرکشید و به مهمانی پروردگار شتافت.
روحش شاد و راهش مستدام و پر رهرو باد
بسم الله الرحمن الرحیم
و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون
«مپندارید کسانی را که در راه خدا کشته میشوند مردگانند، بلکه آنها زندهاند و در نزد پروردگارشان روزی میخورند.»
پروردگارا، تو را شکر میگویم که قدرت توانایی و فهم و شعور بیشتر و توفیق والایی به من دادی تا بتوانم در این برهۀ زمانی برای اسلام و در راه تو خدمتی را انجام دهم و برای حفظ دین و قرآن و راهیابی کربلا و قدس عزیز جانم را اهدا کنم.
بارالهی: من به امید یاری تو لباس رزم پوشیدم و با یک دست قرآن و با دست دیگر سلاحم را برداشتم و پا به میدان نبرد نهادم و با دشمن تجاوزگر به جنگ و ستیز پرداختم. و در آن هنگام طلب شهادت را از درگاه ایزد تو خواستم که خوشبختانه این سعادت همیشگی هم نصیبم شد. با سلام بر رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی امامخمینی : این شیر غران روز و پارسایی در شب و نام همیشه محبوب قرنها و قلبها.
درود بر امت حزبالله که نفس به نفس خدا را خواستند و اسلام را طلب کردند و هنگامی که خود را در هنگامۀ آتش و خون دیدند و فهمیدند که اسلام ندای «هل من ناصر ینصرنی» را در مرزها و سرزمینهای اسلامی اعلام کرده است پا به میدانهای نبرد نهادند تا پرچم اسلام را در بلندای آسمان برای همیشه به اهتزار درآورید شما امت قهرمان اعلام کردید که ما اهل کوفه نیستیم هنگامی که حسین(ع) آوای «هل من ناصر ینصرنی» را گفت ولی آنها گوش ندادند و پشت پا به قرآن و قوانین اسلام زدند و شما نشان دادید که تا جنگ میان اسلام و کفر باشد میجنگید و میمیریم ولی سازش نمیپذیریم و از امام عزیز خود حفاظت میکنیم.
اول از خدای خود طلب غفران میکنم، زیرا که من در طول عمرم باعث ضرر و زیان دیگران میشدم و یا معصیتی را انجام میدادم، از درگاه تو میخواهم که مرا ببخشی. با روحی سرشار از عشق و ایمان جانم را بستانی و من برای اینکه مرا ببخشی و سعادتم بدهی راه شهید شدن را در پیش گرفتم و امیدوارم که خداوند این شهادت ناقابل مرا قبول کند و بپذیرد.
وصیتم به پدر و مادرم: درود بر شما پدر گرامی و مادر عزیزم، چون شما بودید که با رضایت کامل خودتان توانستم به این مرحلۀ حساس برسم تا خدمتی را در راه خدا و برای اسلام انجام دهم. و من این سفارش را به شما پدر و مادر عزیز و اهل خانواده دارم. هنگامی که به یاد من افتادید، همیشه یادی هم به هنگام شهادت امام حسین(ع) بکنید زیرا در معرکۀ جنگ امام حسین(ع) را زیر سمهای اسبان یزیدیان له و پایمال کردند و اما من مرگ باسعادت را هیچگاه به ذلت دنیوی نفروختم و چون این امام حسین(ع) بود که راه شهادت را به ما آموخت تا ما این راه پرسعادت را در پیش بگیریم. سفارش دیگرم به کلیه خانواده این است که میدانم تا هنگامی که زنده بودم و در خانوادۀ شما زندگی میکردم از روی جهالت گاهگاهی به شما اذیتی را میکردم که باعث ناراحتی شما میشود. اول از خداوند متعال و بعد از شما طلب بخشش را میکنم و امیدوارم که مرا ببخشید و از من راضی باشید. همینطور حق زیادی بر دوش من دارید که متأسفانه نتوانستم در این دنیا حق شما را ادا کنم ولی امیدوارم که حق شما را در سرای آخرت خواهم پرداخت.
اما وصیتم به مادرم: خدایا شکر که چنین مادری قسمت من شد که هنگامی که خواستم بیایم با رضایت ایشان خواستند و مادرم در جوابم گفت که اگر میترسی اجازهات ندهم در دل شب بلند شو و خودت به جبهه برو. آری همانطور که به من رضایت دادی تا به جبهه بیایم از تو میخواهم که از من راضی باشی و از شهادت من دلشکسته و گریان نباشی. مادرم چون کوه استوار باش و همچون زینب بردبار. لحظهای از نام و یاد خداوند غافل مباش. در راه دین کوشا باش که هرچه در راه دین و قرآن بکوشید کم است.
وصیت به پدرم: من با زبانی گویا و با قلبی آکنده از شوق به مهربانی و محبت شما درود میفرستم که توانستید با رضایت کامل خود اجازهام بدهید تا بهسوی این دیار عاشقان بشتابم امیدوارم که اگر بدی و نافرمانی را در طول عمر به شما کردم مرا ببخشید.
پدرم: همچون اقیانوس سیلآسا که سواحل جلوی خود را از بین میبرد و راه را برای خود هموار میسازد ، شما هم با ابتکار عمل در امر کشاورزی و کارهای دیگر نشان بدهید و نشان دادهاید که ما دیگر وابسته به شرق و غرب نیستیم و خود استقلال داریم شما باید راه را برای پیشبرد و پیشرفت انقلاب اسلامی هموار و صاف و صیقل بسازید.
وصیتم به برادرم: امیدوارم که اگر معصیت و اشتباه و آزاری را از من دیدهاید مرا ببخشید و حلالم کنید. برادرانم، من به وعدهای که خداوند تبارک و تعالی از بندگان خود میخواست عمل کردم از شما میخواهم که سلاح افتاده من و دیگر از رزمندگانو شهیدان را برگیرید و راهی را که ما پیمودهایم که همان راه حسین شهید(ع) میباشد ادامه دهید.
وصیتم به خواهرانم:حجاب و عفت و پاکدامنی را سرمشق زندگی خود قرار دهید و زینبوار و فاطمهگونه در مقابل سختیها و ناملایمات دست و پنجه نرم کنید.فاطمهوار خواهران گمراه را به اسلام دعوت کنید و زینبگونه در مقابل بیحجابان مبارزه کنید.
بار دیگر با شما امت حزبالله سخن میگویم، در سنگر مسجد همیشه حاضر باشید که اگر در اجتماع این سنگرها کوتاهی کنید به اسلام کوتاهی کردهاید و در نمازجمعه این سنگرهای عبادی و سیاسی شرکت کنید که شرکت شما در این اجتماعات مذهبی باعث مرگ دشمنان اسلام است. ما شهیدان از مردم با ایمان میخواهیم که همیشه گوش به فرمان این ندای راستین امام عزیزمان باشیم و هیچگاه از دستورات وی دوری نکنیم که تخلف در امر امام تخلف در امر اسلام است. و به مصداق این آیه شریف «و اعدوا له ما استطعتم من قوه» آنچه میتوانید در مقابل دشمنان نیرو آماده کنید. فرزندان خود را برای حفظ جمهوری اسلام به جبههها بفرستید و مبادا در آمدن فرزندانتان به جبههها خودداری کنید. آری همه با هم کوشش کنید، دانشآموزان مدرسه سنگرشان را خوب حفظ کنند و نگذارند خدای ناکرده منافقین کوردل در آنها نفوذ کنند درستان را بخوانید که آینده این کشور به شما احتیاج دارد.
استادان و معلمین عزیز: میدانم حق معلمی را که باید آن طور عمل کنم، انجام ندادم امیدوارم که مرا در اینباره ببخشید شما آموزگاران آیندهساز این مملکت هستید شما در مقابل خداوند و مردم مسئولیت بیشتری را در بردارید امیدوارم که در برابر این مسئولیت نقش مهمی را که همان درس دادن است، ایفا نمایید. انشاءالله که دانشآموزان را در مدارس همراه با درس دادن آنها به صراط مستقیم که همان راه اسلام است ارشاد نمایید. در پایان برای پیروزی نهایی رزمندگان اسلام و طول عمر امامخمینی و سلامتی مجروحین و معلولین انقلاب آرزوی دعا کردن را داریم.
به امید پیروزی رزمندگان اسلام والسلام علیکم و رحمه و برکاته
دوشنبه1361/7/18
فرزند حقیرتان جوادپیرمرد