
وصف یاران سفر کرده به روایت شهید احمد کاظمی
وصف یاران سفر کرده / به روایت شهید احمد کاظمی
راستی از کدامشان بگویم، از شهید اربابی، که ۶ ماه قبل از شهادتش برای من نامه نوشته بود که من ۶ ماه دیگر شهید میشوم، یا از شهید زینلی، که ۳ روز قبل از شهادتش مجروح شده بود و ترکش خورده بود به یکی از قسمتهای گردنش، و وقتی به او گفتم آقای زینلی چه شده است گفت: احمد کمیاینطرفتر خورده انشاء الله همین روزها جای اصلی میخورد و همین هم شد، دیگر چه؟ مثلاً فریاد بزند، داد بزند که من دارم شهیدمیشوم، ببینید واقعاً که چه بوده و ما کیها بودیم و چی هستیم و چه باید بکنیم، گفتم یادم باشد یک قسمت دیگر از این شهید برایتان بگویم، ایشان خیلی بچة قدرتمندی بود، همین حالا عکسش را هم که ببینید همین را نشان میدهد. یک جایی بود حالا یادم نیست کدام عملیات بود به خط میرفتیم، ایشان موتور را میراند و من هم عقب موتور نشسته بودم یکدفعه روبرو شدیم با یک مانع که موتور نمیتوانست عبور کند، یک کمیهم من ناراحتی جسمیداشتم، من آمدم پائین اینقدر این بچه توانا بود که شاید باور نکنید، موتور ۱۲۵ را یک شکلی بلند کرد و آنطرف مانع گذاشت که من خیلی تعجب کردم، گمان نکنم یک نفر تنها بتواند چنین کاری بکند، آری یک چنین آدمیبود، خیلی هوشیار و باتوان بود.
من اعتقاد دارم و به این اعتقادم نیز پایبند و راسخ هستم که هیچکدام از این بچهها در جبهه به شهادت نرسیدند الا این که خودشان خواستند، الا اینکه برنامة قبلی داشتند و اصلاً یک حرکت اتفاقی برای هیچ کدامشان نبود، برای من این مطلب ثابت شد، چون من اکثر این شهیدان را میشناسم و با آنها از نزدیک آشنا بودم یا یک روز قبل از شهادت و یا روز شهادت و یا دو روز قبل از شهادتشان، لحظة شهادت خود را به زبان میآوردند.
خدا میداند من بارها گفته بودم با شهید خرازی راه افتادیم برویم برای قرارگاه، من جیپ را میراندم و ایشان بغل دست من نشسته بود، آمد نزدیکتر شد، دستش را گذاشت روی شانهام و گفت: «برادر احمد، من آمادهام و هیچ کاری ندارم همین دو سه روزه شهید میشوم». از این روشنتر و واضحتر؟ و همین هم شد. در اوج پیروزی عملیات و در موقعی که سختیها پشت سر گذاشته شده بود و عملیات رو به اتمام بود (جایی که اصلاً تصور نمیشد) یک گلوله زدند و همان یک گلوله فلسفة شهادت شهید خرازی شد و یا شهید باکری، در کنار دجله باهم نشسته بودیم، من رفتم قرارگاه که آخرین وضعیت را گزارش دهم و صحبت کنیم و برای ادامة عملیات به نتیجه برسیم، من از پیش ایشان به این طرف دجله آمدم و به قرارگاه رفتم و طولی نکشید که برگشتم، آمدم کنار دجله قایقی نبود من را ببرد، با مهدی تماس گرفتم و گفتم: «چه خبر است؟» ایشان جواب سؤال من را نداد و این جمله را فرمود که: «برادر احمد بیا اینجا، اینجا جای بسیار خوب و زیبایی است بیا تا برای همیشه پیش هم باشیم» این آخرین جملة او بود که این کلمه چند لحظه مانده به شهادت این شهید عزیز بود.
یک مرتبه به برادران گفتیم که بروید یک برنامه ریزی بنمائید هر روز، هر هفته یادی از شهدا بشود، وصیت نامهای از شهدا خوانده شود، خیلی برای حفظ ما مؤثر است که به یاری خداوند این کار صورت گرفته، انشاء الله ادامه پیدا کند، کار ارزندهای است، آقایان مسؤل در این رابطه زحمت میکشند اگر شده هفتهای یک روز، و هر چه در وسعتتان هست قسمتی از وصیت نامه یا زندگینامة شهدا را زمزمه کنید و همیشه به یاد آنها باشید.
نوشته مربوط به ۲۷ شهریور ماه سال ۱۳۸۴ و بمناسبت نیمه شعبان، میلاد منجی عالم بشریت حضرت مهدی(عج) است.
«سلام بر شهیدان راه خدا و سلام بر دلیرمردان و شیران روز و زاهدان شب، سلام بر شهدای خطه شجاعان، مردان ایثار، مجاهدان راه خدا و یادگاران دفاع مقدس.
سلام بر همرزمان و یاوران امام (ره)، شهیدان حمید و مهدی باکری. سلام بر شما رزمندگان که یکایک ایستادهاید، پشت در پشت هم، گوش به فرمان «سید علی»، پا جای پای حمید و مهدی رو به کربلا به قدس با آرزوی مولایمان.
در آستانه زادروز میلاد منجی عالم بشریت با شما عهد میبندم که از ایستادگی و دلدادگی شما بر خود ببالم و پاسدار ارزشهای والایتان باشم.»
فرمانده نیروی زمینی سپاه سرتیپ پاسدار احمد کاظمی
منبع : ساجد
تعداد بازدید: 2510
ارسال نظر